#کانال_اشعار_مرحوم_حسینی_سعدی_زمان #طفلان_حضرت_زینب_س
طفلان زینب _ذهنی
قارداش دیمه هَل مِن مُعین اود وورما زینب جانینه
ایکی قـوزی قربانیمـی گوندر اُولوم میدانینه
اود ووره زینب جانینه
ایتمـز سنـه هرگـز کمـک بو قوم بیرحم و دنی
اولسون باجون گورسون نجه یالقوزلیوب دشمن سنی
یوخ بیر سسیوه سس ویرن یاندوردی بو نسگل منی
کیم سنکیمی یالقوز قالوب باخدی بلا میدانینه
قالموش نه قارداش نه اوغول یوخ کیمسه یار و یاورون
نه عون و عبّاسون قالوب نه قاسمون نه اکبرون
سنـدن مبـارز ایستسون بـو غیظیله دشمنلرون
زینب نئجه اوغلانلارین آسوده آلسون یانینه
گرچه رکابوندا سنون چوخ بیبهادور جان بوگون
امّا منـه قـوی منّتیـن ای شاه مظلومان بوگون
وئر رخصت اولسون هر ایکی اوغلوم سنه قربان بوگون
گیتسونله اولسونلا نشان اهل جفا پیکانینه
اولماز سنه امداد ایدن یالوارما چوخ دشمنلره
قیلّام ایکی جان تک اوغول آماج تیغ و خنجره
ایئتسون بیری جانین فدا اول قاسم مه پیکره
قاتسون بیری اؤز قانینی شهزاده اکبر قانینه
هر چند عطشدن هر ایکی گُل غنچهسین سولدورموشام
امّـا گینه لیـلا کیمـی شوقیلـه زینـت وورموشام
گوردوم سو یوخدور اشگیله گوز کاسهسین دولدورموشام
چون رسمدور قربان وئرن سوگوسترور قربانینه
قارداش سرّییله گرک باجون بوگون همراز اولا
ایکی اوغول داغی گوروب مین دردیله دمساز اولا
اکبـر آناسیلـه بوگـون زینبــده هـمآواز اولا
لیلا اوغول وای سسلیه من سس ویرم افغانینه
انصافـدور بـو شوقیلـه گیسون بو قربانلار کفن
سندن حسین مأیوس اولوب محروم اولام بو فیضدن
قوومـا قاپونـدان زینبـی وئـرّم قسم زهرایه من
گَل اذن وئر آز غصّه وئر بو درد غم حیرانینه
آیا باجون قابل دگـل بو چولده قربان ویرمگه؟
یا اینکه بـو قربانلاریم لایق دگل جان ویرمگه؟
خنجر دمیندن قان ایچوب یا جان لب عطشان ویرمگه؟
یوخسا غلاملار جانینی ایئتمز فدا سلطانینه؟
#طفلان_زینب
.....................................
#استاد_شبخیز
#طفلان_زینب_س
زینب آن گلواژه عنوان عشق
مطلع دیباچه دیوان عشق
پیکر اخلاص و تندیس جلال
پای تا سرعشق وایمان و کمال
نخل سرسبز بهشت ارتضا
رونق گلزار تسلیم و رضا
گوهر گنجینة علم و ادب
زینب زهرا حسب،حیدر نسب
لالة دشت عطشناک بلا
گلشن آرای بساط کربلا
چشمة خورشید مست از جام او
نقش لبهای ملایک نام او
گلشن سرخ تشیع مذهبش
دامن سبز تولّا مکتبش
عاشقان مبهوت از ایثار او
خلق عالم والهِ افکار او
در بلاغت وارث سلطان دین
خطبه هایش دلپذیر و دلنشین
برده ارث از دو امیر نشأتین
زهد و تقوا ازحسن، صبراز حسین
گرچه زن بود این زن والا گهر
لیک از مردان عالم مرد تر
باید از این بانوی عرش آستان
مردی آمـوزند مردان جهان
جوهر مردانگی در ذات اوست
رشک مردان جهان حالات اوست
پای تا سر جذبه و احساس بود
در صلابت حضرت عبّاس بود
حُرمت مهد ولا را پاس داشت
درصلابت صولت عبّاس داشت
روز عاشورا در آن دشت بلا
وادی عشق و مقام ابتلا
دید تنها مانده پیر راه عشق
ساقی دریا دل درگاه عشق
لطف خود میخانه از کف داده است
میکشان ازهای وهوی افتاده است
پاره ای در فکر قد افراختن
عدهّ ای آماده جان باختن
پاره ای درخاک وخون بی پا ودست
بی خبر افتاده اند از باده مست
پاره ای در عالـم عشق و جنون
عدهّ ای مستغرق دریای خون
پاره ای از پا چو سرو افتاده اند
ازسیه مستی همه جان داده اند
جمله چون شمع سحرگاهی خموش
در شبستان بلا بی جنب و جوش
جمله سرمست از شراب جام هو
نی می اندرکار و نی جام و سبو
هر کدام افتاده سرمست و خراب
درتراب تیره گون چون آفتاب
سینه ها از تیغ و خنجرچاک چاک
چون گل از جور خزان در روی خاک
حالت این میکشان را رشک کرد
جام چشمش را لبالب اشک کرد
آن زمان دست دو فرزندش به دست
رفت پیش ساقی بزم الست
لابه ها در پیش شه کرد از نیاز
تا کند سلطان عشقش سر فراز
گفت ساقی را که ای سلطان کل
هدیه ای از بهر تو دارم دو گُل
در پذیر این هدیه نا قابلم
حلّ کن حلّال مشکل ، مشکلم
جان خواهـر نا امید از در مکن
این دو گل را منع از ساغر مکن
این دو مخمور از شراب باقی اند
خاکساران جناب ساقی اند
گرچه طفلند این دو طفل پاکزاد
لیک مرد عشقبازند از نهاد
گرچه دارند از عطش رخسار زَرد
لیک ازخون سرخ گردد روی مَرد
آل هاشم خود گواهی زین نَمَط
در هوا مرغند و اندر آب بَط
ای به مظلومان عالم دادرس
مانده ام ای دادرس، فریاد رس
این غلامان را به خدمت کن قبول
تا نگردند از در رحمت ملول
سوسن و یاس مرا سیراب کن
گرچه زردند از عطش شاداب کن
این دو را مست از می احساس کن
نَک تصدّق بر سر عبّاس کن
این دو، در باغ ولایت بلبلند
عاشق شیدای رُخسار گلند
شوقشان اینگونه کرده دیده تر
کارشان دیگر مکن پیچیده تر
لطف کن در میکده ساغر کشند
باده از جام بلا بر سر کشند
در خرابات شرف مستی کنند
زیر خنجر دعوی هستی کنند
لابه ها کرد از ارادت پیش شاه
کار خود را کرد آخر اشک و آه
رِقّت پیر خرابات الست
اشتیاق این دو رِند می پرست
آخر از میخانه فتح الباب کرد
جامشان را پر شراب ناب کرد
ساقی دریا دل آتش نهاد
چون برآن ساغرکشان چشمش فتاد
دید بسم الله، دو طفل پاکباز
پای تا سر اشتیاقند و نیاز
خنجر ابرویشان مرگ آفرین
غمزه چشمانشان سِحر مُبین
طرة طرارشان صید افکن است
کاروان عقل و دین را رهزن است
هـر یک اندر کف حُسام بی نیام
کرده اند ازشوق می، عزم قیام
حالت این باده نوشان لاجرم
دل ربود از ساقی مستانه دم
عاقبت از میکده در باز شد
نوبت ساغر کشی آغاز شد
آن دو کودک را ز جام نشأتین
مست کرد از دولت رحمت حسین
قامت مردانگی افراختند
در قمار عاشقی جان باختند
آن شرابی را کز آن اکبر کشید
این دو کودک نیز ازآن ساغر کشید
در مقام عشق از الطاف پیر
نیست صحبت از صغیر و از کبیر
جمله یکسانند از فیض مقام
گر جوان و پیر ، گر شاه و غلام
جرعه ای هریک از این ساغر کشید
شاهد مقصود را در بر کشید
ساقیا رحمی براین شب خیز کن
جام طبعش را ز می لبریز کن
تا ز فیض جام تو مستی کند
خاطرش را فارغ از هستی کند.
استاد عباسعلی شب خیز قراملکی(ره)
التماس دعا
#استاد_شب_خیز
#پسران_حضرت_زینب
........................................
#مرحوم_نیر_تبریزی
#طفلان_حضرت_زینب_س
چون عقیله دوده آل مناف
دخت زهرا بانوی سر عفاف
طود حلم و بحر علم من لدن
بی معلم، عالمه اسرار کن
گوهر والای دریای شرف
بطن زهرای بتول او را صدف
مظهر بانوی کبرای حجیز
مریم او را دایه و هاجر کنیز
دست عصمت رشته تار معجرش
سر ناموس نبوت چادرش
کوه صبر و مهد تمکین و وقار
کان غیرت، دره التاج فخار
مام دهر از غم گشوده کام او
از ازل ام المصایب نام او
دید سالار شهیدان را فرید
بسته بر قتلش کمر، قوم عنید
گفت با فرزند کای ماه حجیز
من بدانت داشتم چون جان عزیز
کاین چنین روزی، رخم داری سفید
جان سپاری در ره شاه شهید
زان بدادم شیرت از پستان عشق
کاین چنین روزت کنم قربان عشق
بهر امروزت پدر نامید عون
که شوی نک عون سالار دو کون
کاین همه آوازها از شه بود
گر چه از حلقوم عبدالله بود
وقت آن آمد که در میدان عشق
سر نهی چون گوی بر چوگان عشق
همرهان رفتند، هین بشکن قفس
کز هم آوازان، نمانی بازپس
غبن باشد تو در این محبس خموش
بلبلان در بوستان گرم خروش
پر برافشان، سوی آن گلزار شو
همنشین جعفر طیار شو
هین بنه رخ، پای اسب شاه را
کز شفیعش شیب عبدالله را
که کند شاهت به قربانی قبول
سرخ رو آئی به درگاه بتول
گفت خوش باش ای بلاکش مام من
خود همین کار است عین کام من
بنده فرمان توام، با راءس و عین
این سر من، وین کف پای حسین
مادرا من یادگار جعفرم
خود ز شوق جانفشانی می پرم
گفت زینب کای سلیل بی همال
رو که شیر مادرت بادا حلال
بی همال: بی قرین و بی مانند
دست او بگرفت، بردش نزد شاه
گفت کای محبوب درگاه اله
با هزاران پوزش آوردم برت
هدیه ای بهر فدای اکبرت
ای خلیل کعبه مقصود من
کن به قربانی قبول این رود من
رود: فرزند و پسر
که جز این یک تن سرور سینه ام
در دیگر نیست در گنجینه ام
هین تو یوسف، من عجوز یوسفم
جز کلافی نیست، زادی در کفم
لطف کن ای یوسف پوزش پذیر
من تهی دستم بضاعت بس حقیر
رخصتی ده تا کند اینک فدا
جان به راه اکبرت ای مقتدا
شه نبیره عم خود در بر گرفت
عارضش بوسید و گفتا ای شگفت
این گرامی گوهر عم من است
غنچه نورسته آن گلشن است
چون روا باشد که این نورسته گل
خوار گردد دست این قوم عتل
چون روا باشد که آن نیکو پدر
سوزد از داغ چنین زیبا پسر
خواهرا، داغ برادرهات بس
می ببر این میوه دل باز پس
دست عباس، جدا از پیکرت
بس ز بهر سر زدن تا محشرت
پیکر من غرقه در خون دیدنت
بس ز بهر اشک، خون باریدنت
داغ قاسم، آن مه نادیده کام
بس ز بهر ناله تا بازار شام
داغ مرگ اکبر آن سرو سهی
تا قیامت بس ز بهر همرهی
شهر شام و آن هیون بی جحیز
بس تو را روز سیه تا رستخیز
چشم عبدالله که یعقوب وی است
در ره این یوسف فرخ پی است
چون بشیر آرد به یثرب این خبر
چون روا باشد، که گوید با پدر؟
یوسفت در چنگ گرگان کشته شد
پیرهن بر خون تن آغشته شد
خواهرا تو بهر خود میدار باز
این مهین کودک که پروردی به ناز
من به اسماعیلت ای هاجر فدا
میدهم اکبر جدا، اصغر جدا
بضعه زهرا ز درج چشم تر
کرد دامن زین ملالت پر گهر
گفت کای دارای تاج سروری
حق آن مهر برادر خواهری
حق آن پهلوی زهرا، مام من
وان لبان زهر پالای حسن
حق آن شبه پیمبر اکبرت
که مبین این را روا با خواهرت
که برم این ناز پرورد نزد باب
با هزاران شرمساری و حجاب
گویمش که نزد فرزند رسول
این کمین قربانیت نامد قبول
شاه دین از لابه آن پاکزاد
داد آن شهزاده را اذن جهاد
دخت زهرا کرد با صد وجد و شوق
هدی خود را سوی قربانگاه سوق
هدی: به فتح حرف اول و سکون حرف دوم: قربانی
شاهزاده جعفر طیاروار
تیغ بر کف، تاخت سوی کارزار
از نژاد باب و مادر یاد کرد
خرمن بی حاصلان بر باد کرد
رزمگاه از کشتگان آکنده شد
نام پاک جعفر از نو زنده شد
شد چو سیر از خون خصمان عنود
پر به سوی جنت الماوی گشود
شد خرامان سوی فردوس برین
با شفیق خود محمد شد قرین
التماس دعای فرج
نوحه واشعاری درموردشهدا و اسرای کربلا