احوالات حربن یزید ریاحی 
آمدن حر پس از جنگ مغلوبه
جمعی زیاوران حسین بر مرام خود
فایز شدند بذل نمودند نقدجان
فرمود شاه تشنه جگر وامحمدا
ایستاد هی نگاه نموده کشید آه
دانی که برکدام دل آن آه کرد اثر
شد بس موثرآن بدل حرنامور
گفتا بقره داده ای براسب خویش آب
من هم دهیم آب باین رخش ره نور
کان قره گوید بخیالم که این امیر
برقتل شاه دین نتواند کند نظر
خودرا کنارمیکشد ازصحنه نبرد
محروم تا کند دل خودرا زخیر وشر
ناگه چه دیدم آن یل دوران رشید و راد
آهسته میرود یکی حرف برپسر
الحق زگندم آید و گندم جو زجو
روبه زروبه آید و وزشیرشیر نر
بی گفتگو بنان اطاعت بروی خویش
بنهاد گشت تابع فرموده پدر
یک دل شدند آن دو جوانمرد هوشیار
تا جان کنند برقدم شاه دین نثار
نادم زکار خویش چو شد حرنامدار
آمد به پیش لشکر سلطان اولیا
چون برحضور سرور والا مقام رسید
پائین شد ازسمند بصد عجزو التجا
بگذاشت رو بخاک بزد بوسه برزمین
بنمود چون مشاهده آن معدن وفا
فرمود ارفع راسک یا شیخ باالتراب
شد توبه ات قبول بدرگاه کبریا
برخاست درحضورحسین ایستاد و گفت
جانم فدای ای دو جهان یارو رهنما
معذوردارخیلی خیانت نموده ام
برعترت رسول و براولاد مرتضا
افکنده ام به بیم دل دوستان حق
ارحم لدیالمینته یا غایه المنی
بس التفات کرد مراورا شه حجاز
گردید در دو نشئه ازآن لطف سرفراز
تعظیم کرد و گفت شدی دادگر مرا
بازم بگوشه چشمی نگرمرا
یک التماس دارم اگرمرحمت شود
زین بعد هیچ نیست مرام دگر مرا
اول به پیش آلعلی باره رانده ام
خواهم درابتدا شود این مرگ مرمرا
بس شایقم اجازه دهی تا بجان و دل
گردد بروی ریگ بیابان مقر مرا
هستم زکار خویش خجالت در این دیار
کاز خجلتم غذا شده خون جگرمرا
مردن هزارمرتبه بهترززندگی
کاین زندگی نداد بگیتی ثمرمرا
سررا نه گر ره دلدار میدهم
الحق بروزگار باریست سر مرا
بگرفت اجازه گشت که چون داخل کمند
برتافت چهره گفت بفرزند ارجمند
کای نوردیده گرچه بجانم برابری
لیکن تو هم غلام شبیه پیمبری
من برشه حجاز کنم نقدجان نثار
بس افتخارکن که تو قربان اکبری
وقت درنگ نیست به تعجیل یا بنی
تا نیزه ات بسینه اعدا فرو بری
کان نوجوان چوگشت بمیدان کین روان
هردم رکاب زد بسمند دلاوری
ازصدرزین فکند جو بیست و چهارکس
هریک به مکرو خدعه فزونترزدیگری
تا عاقبت زجام شهادت بسر کشید
میکرد حرشکرخداوندداوری
خود حراسب خویش به جولان درآورید
درعرصه گاه عشق چو رخشنده گوهری
جوشان بسان پیل دمان بربکف سنان
بس پهلوان نمود درآن رزمگه توان
غرید بر غلامی شه افتخارکرد
جانهای دشمنان حسین را شکارکرد
اشراررا چو برگ خزان ریخت برزمین
اعدا زپیش شیرچو روبه فرارکرد
روشن جهان را بنظرگاه ابن سعد
یعنی مثابه شب دیجورتارکرد
بسیارجنگ کرده بسا زخمدارشد
کازروی شوق مرگ بخوداختیارکرد
کردند رخش ره سپرش را بکینه پی
تا عاقبت براه حسین جان نثارکرد
(مخفی) بگریه قصه شاه شهید را
بنوشت درزمانه یکی یادگارکرد
شاعر : مرحوم  مخفی اورومیه ای
!!! لطفا با نام کانال گنجینه گذشتگان کپی کنید !!!
 
احوالات جناب حر (ره)
 
امشب آهنگ رهایی می‌زنم
 
بال تا بی‌انتهایی می‌زنم
 
بانگ حرّیّت رساندم بر فلک
 
سِیر کردم تا گذشتم از مَلَک
 
خالی از خود گشته، از حق پُر شدم
 
رَستم از بند اسارت، حر شدم
 
حر شدم تا وصف و مدح حر کنم
 
در ثنای او دهان، پر دُر کنم
 
حر که حرّیّت به خاکش سجده بُرد
 
جان به جسم چاک‌چاکش سجده بُرد
 
حر که در احرار، شور انداخته
 
حر که هر حرّی به او دل باخته
 
حر که اوّل شد به نفس خود امیر
 
بعد از آن در دام عشق آمد اسیر
 
گر چه در لشکر، سر و سردار بود
 
پای او در دام عشق یار بود
 
بود چون کوهی در آن فوج سپاه
 
لیک می‌لرزید اندامش چو کاه
 
داشت در آن حال، اندوهی عظیم
 
گاه جنّت می‌کشیدش، گه جحیم
 
کفر و ایمان از دو جانب تاختند
 
پنجه در اندیشه‌اش انداختند
 
او که از روز ازل، آزاده بود
 
او که مادر نیز حرّش زاده بود
 
پای جان از دام شیطان، باز کرد
 
پر گشود و تا خدا پرواز کرد
 
توسن آزاد‌مردی رانْد پیش
 
رجعت از نو کرد، سوی اصل خویش
 
اشک خجلت داشت جاری از دو عین
 
خویش را افکنْد بر پای حسین
 
گشت گِرد کعبه‌ی دل، سر به کف
 
کای ز تو جود و کرامت را شرف!
 
من همان حرّ گنه‌کار تواَم
 
گر چه خود حرّم، گرفتار تواَم
 
جُرم من افزون ز جُرم عالم است
 
لیک پیش کوه عفو تو، کم است
 
ای تمام عالم و آدم، فدات!
 
یاد دارم، مانده در گوشم صدات
 
راست گفتی، راست بر عبد دَرَت
 
حر! بگرید در عزایت مادرت
 
 حال رو کردم به سوی این حرم
 
تا بگرید در عزایم، مادرم
 
 مهر هم چون خشم تو، شیرین نبود
 
این دعا بود از لبت، نفرین نبود
 
شیشه‌ام؛ از لطف، دُرّم کن، حسین!
 
نام من حرّ است، حرّم کن، حسین!
 
 تا که گردم نیستت، هستم بگیر
 
جان زهرا مادرت! دستم بگیر
 
بس که سوز از پرده‌ی دل، ساز کرد
 
شه، در رحمت به رویش، باز کرد
 
 با اشارت گفت کای شوریده‌حال!
 
دور کن از خویشتن، رنج و ملال
 
تو ز ما بودی، ز ما بودی، ز ما
 
گر چه در این ره جدا بودی ز ما
 
بوده‌ای چندی اسیر یار بد
 
«یار بد بدتر بُوَد از مار بد»
 
تو از اوّل حرّ ما بودی، بیا
 
راه گم کردی، کجا بودی؟ بیا
 
ای شکسته بال و پر! پرواز کن
 
بر فلک نه، بر مَلَک هم ناز کن
 
قطره بودی، وصل بر دریا شدی
 
از منیّت دور گشتی، ما شدی
 
گام اوّل، پیش تیر خشم من
 
دل‌ربایی کرد از تو، چشم من
 
کوثرت در کام بود از ساغرم
 
زآن ادب کردی به نام مادرم
 
این که گردیدی به عشق ما اسیر
 
مادرم فرمود، دستش را بگیر
 
حر ز صاحب‌خانه روی باز دید
 
خویش را یک‌باره در پرواز دید
 
گشت مشتاق سپر انداختن
 
سر به کف بگْرفتن و جان باختن
 
گفت: مولا! اذن میدانم بده
 
جان بگیر و وصل جانانم بده
 
گشت جان و زندگی از سر گرفت
 
اذن ترک جان و ترک سر گرفت
 
چون شرار خشم حیّ دادگر
 
بر سپاه کفر آمد حمله‌ور
 
هم‌چو مالک در سپاه شیر حق
 
می‌زد و می‌کشت با شمشیر حق
 
گشت از تیغش چهل تن، نقش خاک
 
خود تنش گردید چون گل، چاک‌چاک
 
تا به خاک افتاد خونین‌پیکرش
 
دید مولا را به بالای سرش
 
گفت: ای ریحانه‌ی پاک رسول!
 
توبه‌ی حرّ تو، آیا شد قبول؟
 
گفت: آری؛ ای شرف پاینده‌ات!
 
از ولادت نام حر، زیبنده‌ات
 
روح تو از روز اوّل بود حر
 
هم‌چنان که مادرت فرمود حر
 
!!! لطفا با نام کانال مدح و مرثیه کپی کنید !!!
 
احوالات جناب حر (ره)
 
ترکیب دو شعر
 
روز عاشورا گونون نوری اولاندا آشکار
 
باشلادون اتمام حجت، لشگره ای شهریار
 
حر اولوب نادم، گلوب درگاهیوا امیدوار
 
سویلدی گلدیم اورکده وار ندامت یاحسین
 
گلمیشم درگاهیوه ای ملک دینه پادشاه
 
اوز گناهیمدن یانوندا شرمسارم، روسیاه
 
لطف ایله احوالیمه شامل اولا لطف الاه
 
تا اولام مستغرق دریای رحمت یاحسین
 
رحمتون چوخدور سنون، ای معدن جود و کرم
 
دوتموشام من دامنوندن، ای شه حل و حرم
 
گر ئولمده من سنون دامانوی الدن ویرمرم
 
تا نوید عفویله اولسون بشارت یاحسین
 
سن بویوردون حره، ای آزاد مرد روزگار
 
شکر اولا اللهه خیره ختم اولوب انجام کار
 
غم یمه، توبن قبول ایتدی سنون پروردگار
 
حره ویردون مژده فوز و سعادت یاحسین
 
یازدی باب توبه نی، حر ریاحی شهید
 
آچدی نومید اهل عصیانه گوزل باب امید
 
ایلدی روی گنه کار سیاهین قان سفید
 
غسل توبه قانلا غرق بحر عصیان ایلدی
 
ووردی بیر غوطه او قان دریاده بیحد ذوقیله
 
نوش ایدوب شهد شهادتدن ئولونجه شوقیله
 
تاپدی جاویدی بقا، نفسین فنایه سوقله
 
بو بقادن غبطه خضر آب حیوان ایلدی
 
کوی عشقده ایستدی تاپسون او گمگشته، سبیل
 
قرب عزتده عزیز اولسون اوزون دوتدی ذلیل
 
صدقله باب نجات امته دوشدی دخیل
 
خاک راهی توتیای دیده جان ایلدی
 
توکدی گوزدن اشگ تر، ایسلاندی خاک پای شاه
 
عرض ایدوب کای هاربینه ملجاء و پشت و پناه
 
من خطاکارم، گنهکارم، پشیمان روسیاه
 
عذر خواهم، بیر گناهیم کونی پژمان ایلدی
 
نیلیوم چاره ندور؟ ای چاره سیزلر چاره سی
 
نیلسون دنیاده بیر دنیا خطا آواره سی
 
ووردی بیر اود جانه آه سردیم آتشپاره سی
 
حدتی خوناب چشمی آتش افشان ایلدی
 
ال منیم، دامن سنون، ای معدن رحم و کرم
 
گر کسلسه اللریم دامانون الدن ویرمرم
 
دامنون کسسن گینه ال دامنوندن چکمرم
 
تا گورم شه، بو دواسیز درده درمان ایلدی
 
اودلانوب بسکه سمندر تک شرار آهینه
 
ایلدی آهی اثر، رحم و کرم درگاهینه
 
موج ووردی بحر رحمت، بنده خاطر خواهینه
 
میزبانا رافتله حری، مهمان ایلدی
 
بیر نظرله قیلدی شه اوز خاکسارین کیمیا
 
دردینه محتاج درمان اولدی هر درده دوا
 
ایمدیده عرض حال ایلر اونا شاه و گدا
 
چوخلارین بیله تذلل، صاحب شان ایلدی...
 
شاعر : مرحوم حاج عبدالعظیم ذهنی زاده
 
!!! لطفا با نام کانال مدح و مرثیه کپی کنید !!!
 
احوالات جناب حر (ره)
یاوری خواهم ز عشق بر مزید
تا بگویم حال حر بن یزید
آنکه حر، مرد دو گیتی نام او
توسن عشق لدنی رام او
چون در آن میدان پر تیمار و تف
حق و باطل از دو سو بستند صف
خواست حر تا سوی شه تازد به جنگ
کرده در عین شتابیدن درنگ
تافت نفسش را عنان عقل نفیس
که شتابیدن بود کار بلیس
هان و هان لختی براندیش و ببین
تا تورا با کیست اینک قصد کین
با ولی الله داری عزم رزم
الله الله این چه رزم است و چه عزم؟
می کشی بر روی وجه الله تیغ؟
می روی بر راه باطل؟ ای دریغ
می کنی آهنگ سلطان هدی
می کشی شمشیر بر روی خدا
چونکه عقلش سرزش آغاز کرد
هر دو چشم از خواب غفلت باز کرد
رفت سوی لشکر آرای یزید
سرزنش کردش فراوان و مزید
گفت خواهی رزم کردن با حسین؟
گفت رزم اوست بر من فرض عین
گفت: ویحک هست فرزند رسول
گفت من هم دارم این معنی قبول
گفت آیا نیست میر رهنمون؟
گفت آری صد چنین است او فزون
گفت پس چون می کنی او را شهید؟
گفت هستم بنده فرمان یزید
گفت پاداشت چه خواهد داد وی
گفت میری عراق و ملک ری
گفت مگزین ملک حادث بر قدیم
گفت این موجود باشد آن عدیم
گفت شرمت باد از روی رسول
که کنی قصد دلارام بتول
این بگفت و کرد بر کفار پشت
عقل وی در جنگ با نفسش درشت
وحشتی بگرفت سر تا پای وی
پیکرش لرزان چو اندر چنگ نی
پای تا سر لرزان گشت و گفت
این چنین حالت نمی شاید نهفت
آن یکی گفتش که در ناوردها
کشته ای بس پهلوان و مردها
خفته ای با شیرها در بیشه ها
رفته ای در معدن اندیشه ها
هیچ نندیشی ای سرهنگ راد
چیست این لرزش که بر جانت فتاد
گفت آری چون نلرزد پیکرم؟
که میان جنت و دوزخ درم
تا چه سان باشد تقاضای سرشت
راه دوزخ پیش گیرم یا بهشت
عقل می جوید ره دارالقرار
نفس می جوید ره دارالبوار
می ندانم کز کدامین فطرتم
آن نورم یا از آن ظلمتم
می ندانم هالکم یا ناجیم
از در سجین و یا معراجیم
این همی گفت و مر او را در نهفت
اندک اندک عشق شه بر دل شکفت
بر لقای شاه مشتاق و حریص
می شنید از مصر جان بوی قمیص
عقل او با نفس در پیکار بود
صید او را عشق شه در کار بود
نفس گفتش جنگ کین را گرم کن
عقل گفتش از نبی آزرم کن
نفس گفتش هست اینجا ملک و مال
عقل گفتش هر دو را باشد زوال
نفس گفتش دولت دنیا گزین
عقل گفتش نعمت عقبی گزین
عاقبت بر نفس، عقلش دست یافت
ترک سر گفت و سوی سرور شتافت
رفت تا زان سوی سلطان رشاد
از پی پوزش زبان را بر گشاد
گفت ای تو قره العین رسول
توبه کردم، توبه ام را کن قبول
توبه ام بپذیر ای سلطان غیب
که مرا در تو نه شک مانده نه ریب
دیو بودم آمدم سوی تو تفت
جبرئیلی گشتم، آن دیوی برفت
زشت را عشقت جمیلی می کند
اهرمن را جبرئیلی می کند
آتش عشق توام در دل فروخت
هر چه در دل جز ولای تو بسوخت
نور عشقت ظلمت کفرم ببرد
زنگ شک و زنگ ریب از دل سترد
عشق داند کرد دل را صیقلی
خاصه عشق قره العین علی
شاه دین پذرفت پوزشهای او
کان تضرع دید و سوزش های او
گفت شاها اعتذار این گناه
کز همه بر تو گرفتم پیش، راه
رخصتم ده تا ببازم جان خویش
در ره تو از همه انصار پیش
رخصتم ده ای خداوند بشر
تا کنم ایثار در راه تو، سر
رخصتم ده ای سرآهنگ وجود
تا کنم آهنگ این قوم عنود
رخصتم ده تا بتازم پیش صف
ای نبی را هم خلیفه هم خلف
رخصتم ده تا سلامت پیشتر
از همه یاران رسانم بر پدر 
شاه دادش رخصت جان باختن
کرد بر خیل مخالف تاختن
گشت پیش آهنگ خیل کشتگان
گام خنگش بر پر افراشتگان
شه نهاده بر سرش دیهیم عشق
کیقبادی گشته در اقلیم عشق
خورده از جام ولای شاه می
سرخوش و سرمست از می های وی
گشته از جام ولای شاه مست
از جهان و جان به کلی شسته دست
بانگ زد بر مهتر کفار و گفت
با تو بادا لعنت دادار جفت
هر زمان لعنت حق بر مزید
که گزیدی بر ولی حق، یزید
شکر لله که شهم از بند جهل
وارهاند و مشکل من کرد سهل
من که دیدم آن سلیمان، وان بساط
کی کنم در صحبت دیو انبساط
من که دیدم موسی با عون را
کی کنم فرمانبری فرعون را
من که دیدم هود خوش بنیاد را
کی گزینم صحبت شداد را
من که دیدستم خلیل راد را
ننگرم نمرود بد بنیاد را
من که دیدم مهدی مفضال را
کی پسندم پیشرو دجال را
من که دیدم آفتاب فاش را
کی پذیرم رهنمون خفاش را
شکر لله کان خدیو مستطاب
برگرفت از پیش چشم من حجاب
عالمی دیدم برون از هر دو کون
روح و ریحان رنگ رنگ و لون لون
عالمی دیدم برون از شش جهات
حور در حور و حیات اندر حیات
عالمی دیدم برون از نه طبق
جملگی بنشسته آنجا اهل حق
عالمی دیدم برون از جسم و جان
گلستان در گلستان در گلستان
عالمی دیدم برون از عقل و روح
فیض در فیض و فتوح اندر فتوح
عالمی دیدم برون از عالمین
پادشاه کامران آنجا حسین
این بگفت و بارگی خود جهاند
مرگ را در چشم وی هیبت نماند
می شنید از گلشن جان بوی دوست
لاجرم چون گل نگنجیدی به پوست
گشته مستانه خریدار بلا
اندر آن بازار الله اشتری
بی محابا تیر بران آختی
مشرکان را بر بلا انداختی
تیغش از خون مخالف راند جوی
تاختن کردند از هر سو بدوی
تاختن کردند از هر سو به وی
خنگ او را کافران کردند پی
کرده با خصمان پیاده کارزار
هم پیاده زو هزیمت هم سوار
هیچکس را زو نه امکان خلاص
شه فرستادش یکی شبرنگ خاص
برنشست و کرد آهنگ نبرد
داد مردی داد، آن آزاد مرد
خواست کاید بار دیگر سوی شاه
تا دگر باره ببیند روی شاه
کامدش از غیب این آوا به گوش
باز گرد و جان سپردن را بکوش
لامکانا، چند باشی در مکان
سوی دارالملک جان بشتاب هان
آسمانا چند باشی در زمین
در بهشتستان بیا بخرام، هین
حق، بهشت از بهر تو آراسته
حور جعد عنبرین پیراسته
از زبرجد قصرها افراخته
فرش استبرق درو انداخته
وان غلامان بهشتی جوق جوق
کرده از یاقوت و مرجان تاج و طوق
این بشارت چون بشیر غیب داد
کرد کوشش تا ز پای اندر فتاد
گفت دریابم ایا سلطان کل
ای تو در یابنده خیل رسل
ای تو دریابنده ی موسی به نیل
ای تو میراننده ی نار خلیل
ای تو دریابنده ی یوسف به چاه
ای نشانیده تو از چاهش به گاه
ای تو دریابنده ی عیسی به دار
ای تو او را برده بر چرخ چهار
شاه گفتا آمدم دلشاد باش
همچو نام خویشتن آزاد باش
بر گرفت او را سوی انصار برد
گرد از رخساره ی وی می سترد
دست یزدان چون به رویش دست سود
باخود آمد، دیدگان را برگشود
گفت ازین چاکر شدی شاها رضا؟
گفت هم من، هم نبی، هم مرتضی
خوش بخندید و سپس بسپرد جان
رحمت حق باد بر حر جاودان
شاعر : مرحوم سروش اصفهانی
!!! لطفا با نام کانال مدح و مرثیه کپی کنید !!!
زبانحال جناب حر (ره)
حر گمراهم گناهیمدن خجالت گلمیشم
عین ذلتده تاپوب راه سعادت گلمیشم
خواب غفتلدن بو گون چشم دلیم بیدار اولوب
مست صهبای تغافل، دفعتاً هوشیار اولوب
شایقم عقبایه بو دنیا گوزومده خوار اولوب
ایتمشم ترک جلال و جاه مکنت گلمیشم
من او غواصم که تاپدیم گوهر یکدانه می
ترک قیلدیم جان و ملک و شوکت شاهانه می
حیف اولا اما اگوب بار خجالت شانه می
اولموشام مستغرق دریای خجلت گلمیشم
واریدی میخانه عشقونده بانگ نوش نوش
بانگ نوشانوش سالدی جانیمه جوش و خروش
نه بیله بیر بزم اولار، نه سن کیمی بیر می فروش
ایلیوب دور بوی می، بو بزمه دعوت، گلمیشم
می نه می؟ بیر جرعه سینده نشئه مین جام وار
ذوق مستی وار، صفا وار، جذبه وار، الهام وار
سرخوشان بزم عشقه، یاردن پیغام وار
امن و الفت بزمی دور، بو بزم وحدت گلمیشم
منده گلدیم دست پیر عشقدن بیر جام آلام
لکه ننگی یووام اوز دامنیمدن، نام آلام
برق شمشیریله قلب خصمدن آرام آلام
قویمیام دشمن گوزینده، خواب راحت گلمیشم
ای ولایت ملکنه شاهنشاه عالی تبار
شکر اولا اللهه ختم اولوب انجام کار
من اوزوم گر چه امیر لشکرم، سرباز وار
خدمتونده ایتماقا هر گونه خدمت گلمیشم
سن کلیم عشق سن، کرب و بلا بیر طور حق
نشر اولار قانیله بوردان عالمه منشور حق
مه جمالوندا عیاندی انجلای نور حق
روحیمی مجذوب ایدوب، نور حقیقت گلمیشم
من سنی موجه گلن دریای رحمت گورموشم
اللرونده بارش ابر کرامت گورموشم
مه جبینونده شها، نور ولایت گورموشم
اولموشام مست می ناب ولایت گلمیشم
بیر نگاهندور ایدن توپراقی مطلق کیمیا
خاک کویوندور هامی درد اهلینه رمز شفا
سن طبیب عشق سن، من دردمند بینوا
ایتماقا اوز دردیمه بوردا طبابت، گلمیشم
باطلی ترک ایتمیشم تا حقه پشتیبان اولام
مکتب عشقونده گلدیم، طفل ابجد خوان اولام
ایسترم منده فدای مکتب قرآن اولام
وار سویدای دلیمده بیله نیت گلمیشم
لطف ایله قورتار غم و اندوه خجلتدن منی
اصغره فرض ایله بیر نوکر بو ساعتدن منی
بهره مند ایله فیوضات شهاتدن منی
قلبیمی لبریز ایدوب شوق شهادت گلمیشم
ساحل امیدسن، من غرق دریای گناه
بیر پشیمانم سرشک دیده بو امره گواه
باشیم اوسته سایه سال، ای سایه لطف الاه
محضروندن وار تقاضای عنایت گلمیشم
بیر گناهیمدن دوشوبدور اهل عالم حیرته
سد راه ایتدیم بو چولده، اهل بیت عصمته
نازپرور قیزلارون سالدیم هراس و وحشته
جسمیمی ایمدی دوتوب آثار وحشت گلمیشم
قویما تیر غم دل آشفته می چاک ایلسون
اذن ویر حره که قانین زینت خاک ایلسون
بلکه قان یوزدن غبار خجلتی پاک ایلسون
خجلتیمده قالمیوب حد نهایت گلمیشم
ایلمز راضی داخی بوندان صورا منصب منی
یاندیرار اما شرار درده بیر مطلب منی
نیلرم عفو ایتمسه بیرده خانم زینب منی
اود سالوبدور جانیمه سوز ندامت گلمیشم
دشمنوزده ایله کیم ذاتاً رذالت ارثدور
سیزده جدوزدن ولی نسلا اصالت ارثدور
بالاخص زینبده زهرادن نجابت ارثدور
تا باجون ایتسون منی، مرهون منت گلمیشم
لکه ننگی یوانماز دامنیمدن رود نیل
چاره سیز قالدیم گلوب درگاهوه دوشدوم دخیل
سیز قبول ایتسوز منی، رد ایلمز رب جلیل
من بو درگاهه به امید شفاعت گلمیشم
قویما روحیم جسمیمه بیر وصله ناجور اولا
کام دل شهد شهادتدن شها مهجور اولا
حر ایستور حشرده، عباسیله محشور اولا
قویما سینمده قالا بو داغ حسرت گلمیشم
من غریق بحر عصیان، سن کرم دریاسی سن
رهروان کوی عشقین سرور و مولاسی سن
دهرده هر بی پناهین ملجاء و ماواسی سن
بسلیوب دلده سنه چوخلی ارادت گلمیشم
تا قبول ایتدون منی، ای شمع حق پروانه سی
باده شوقیله دولدی آرزو پیمانه سی
بذل جاندور مقدمونده لطفوین شکرانه سی
ایتماقا جانیله جبران خسارت گلمیشم
قومادون حری قاپوندان، ای شه گردون حشم
دست خالی سائلی رد ایلمز اهل کرم
منده (مجنون) گنه کارم، سیزه خیل خدم
دلده وار بیر حاجتیم، ارباب حاجت، گلمیشم
شاعر : سید محسن رجایی (مجنون)
فرزند مرحوم سید حسین رجایی (ره)
!!! لطفا با نام کانال مدح و مرثیه کپی کنید !!!
 
احوالات جناب حر (ره)
 
خوش حالینه او کیمسه لرین وار درایتی
 
شامل اولوبدی حالینه حقین عنایتی
 
اونلار کی اوز مرامینی دیناره ساتمادی
 
هول و هراس محشری یاتدان چیخاتمادی
 
عاقل اودور هر امریده فرجامی آختارا
 
صادق اودور کی ائیلمییه نفسینه جفا
 
آزاده مرد اودورکی اولا صاحب اختیار
 
انسان اودور عمل ائلییه وئرمیه شعار
 
گر بیر زمانی اولسا هامی شبهیه دچار
 
عاقل اولان تعقل ائدر حق یولون تاپار
 
تاریخه عبرت اولدی قضایای کربلا
 
آیریلدیلار محکده او چولده مس و طلا
 
بیر بیر او چولده مدعی لر دالدالاندیلار
 
ناحقه یار اولوب هاموسی حقی داندیلار
 
هر لحظه دشمنین سایی آرتیب چو مور و مار
 
تنگ اولدی شاه تشنه لبه حلقه حصار
 
یتمیش ایکی گهر اوزونی ائیلدی عیان
 
گورمز مثالین اونلارین هیچ دور و هئچ زمان
 
ظاهرده آلدی بیر گئجه مهلت او پادشاه
 
باطنده وئردی بیر گئجه فرصت او پادشاه
 
فرصت وئریب دی بلکه آچیلدی ره نجات
 
شمس هدی او جمعه وئره جلوه حیات
 
افسوس او نوری ظلمت شب درک ائدنمدی
 
سعد اوغلی نفس خواهیشینی ترک ائنمدی
 
عاشور عشق تا گون اوزون ائیله دی عیان
 
اتمام حجت ائیله دی سلطان انس و جان
 
اما مصمم اولدوی قشون اوز جفاسینه
 
عقابی بوشلادی هامی دنیا هواسینه
 
سعد اوغلی ملک ری دن اوتور مست دی مدام
 
گییدی لباس رزم وئریب لشگره نظام
 
تجهیز ائدیب سلاحه پیاده سوارینی
 
تعیین ائدیب امیر یمین و یسارینی
 
تاپدی قرار مرکز لشکرده اول لعین
 
وئردی غلامینین الینه کفر پرچمین
 
آماده اولدی هر ایکی لشکر مقاتله
 
دولدوری کربلا چولونی شور و هلهله
 
درک ائیلیوبدی حر او هنگامه ده خطر
 
دوشدی وجودی لرزیه دیلدن تاپیب شرر
 
بیر سمتیده باخیر گوروب حق وحقیقتی
 
بیر یاندا سعدین اوغلون او کان شقاوتی
 
بیر سمتیده بهشته باخیر دیلده حسرتی
 
بیر سمتیده باخیر گوروری کفر و ظلمتی
 
دنیا گوزونده جلوه ائدیری سراب تک
 
عشقی ولی زبانه چکیردی شهاب تک
 
بختی اویاندی تاپدی سعادت او باوقار
 
تصمیم دوتدی جانینی اوددان ائده کنار
 
مست اولدی کوی عشقیده جام شرابیدن
 
دریانی گوردی ال چکیب آخر سرابیدن
 
گوز یومدی ملک و منصب و مال و منالیدن
 
سرمست اولوبدی جذبه جام وصالیدن
 
سرعتله عزم کعبه جانان ائدیب دی حر
 
بیر ایش گوورب کی عالمی حیران ائدیب دی حر
 
وئردی مس وجودینه عشقیله بیر محک
 
گلدی بو نیتیله حسینه ائده کمک
 
بیر آز قالاندا خیمیه ترک ائتدی مرکبین
 
یاتدان چیخاتدی منزلت و قدر و منصبین
 
شمشیرین آچدی چکمه لرین سالدی بوینونا
 
گه اللرین قویوب یوزینه گاه قوینونا
 
اقرار ائدیب او پاک نهاد اوز گناهینه
 
سالدی اوزون شکسته کرم بارگاهینه
 
ائتدی سلام صورتینی قویدی توپراقا
 
عرض ائیله دی کرم قاپوا گلمیشم اقا
 
جرمیم بویوک دی دردسره سالمیشام سنی
 
عفو ائیله فاطمه آناوین حقینه منی
 
ایوای اوزوم قرادی اگر ائتمسن کرم
 
بو روسیاهی ائیلمه سوز عفو نیلرم
 
اولده من اورکلری ظلمیله داغلادیم
 
اقرار ائیلورم یولی بو چولده باغلادیم
 
سن شاه با کرامت و من بندیم آقا
 
ائیله کرم خجالت و شرمندیم اقا
 
ای فاطمه عزیزی منه ائیله بیر نظر
 
گور شرمیدن تمام وجودیم نئجه اسر
 
من گرچي خاطی ام سن هدايت چراغيسان
 
دارالامان دی درگهین ای شاه انس و جان
 
اوز جرمیمیمن بویوکولوگونی بیلمیشم آقا
 
مین بیر امیدیله قاپوا گلمیشم اقا
 
قوش تک گلیب بو درگه لطفه سیخیلمیشام
 
ای ذولکرام سن دوت الیمدن ییخیلمیشام
 
چاره يوخومدي رحم ائله بو حال زاريمه
 
قویما اسه خزان یئلی فصل بهاریمه
 
کسدیم یولی حریم ولا اولدی دربه در
 
شرمندلیق اودیلا وجودیم دوتوب شرر
 
من بيلمديم كي ايش يئته جاق بو نهايته
 
سالدیم بو چولده آل رسولی مشقته
 
مولا سنین كرم قاپوي بيلميشم اوميد
 
من روسیاهی بیر باخیشا ائیله رو سفید
 
شانین بیوکدی من بیلیرم قدر و قیمتین
 
گلدیم چالام امیدیله درگاه عزتون
 
من گلميشم رضایتیوی اخذ ائدم شها
 
شرمنده جانی محضروه ائیلییم فدا
 
سن کشتی نجات سان حق رهنماسی سان
 
شانین بیوک دی حضرت زهرا بالاسی سان
 
بذل ائتدی تازه کوینگینی سائیله آنان
 
بذل ائیله دی رکوع حالیندا اوزوک آتان
 
جدین رسول فتحیده عفو ائتدی دشمنی
 
سن بیل رسولین حقی اقا عفو ائله منی
 
وئرم قسم آقا سنی زهرا و حیدره
 
عفو ائت منیم گناهیمی رحم ائت بو مضطره
 
سنسن بو گونده عالم هستیده مقتدا
 
توبه م قبول اولا منی سن قیل اوزون دعا
 
ادامه دارد.....
 
شاعر : استاد محمد هوشمند (مدهوش)
 
!!! لطفا با نام کانال مدح و مرثیه کپی کنید !!!
 
احوالات حر وبرادرش مصعب و غلام حر
 
گوردی سپاه کینه ایدر عزم کارزار
 
میدان حیرت ایچره دیدی حر نامدار
 
بیر طرفده گورورم شعله چکر نار جحیم
 
بیر طرفده آچیلوبدور در جنات نعیم
 
بیر طرفده گور ایدر خشک گل دینی سموم
 
بیر طرفده گور آچار غنچه ایمانی نسیم
 
بیر طرفده گورونور سیر گلستان وفا
 
بیر طرفده قورولوب دانه و دام و زر و سیم
 
عاشقانه دیرم گاه گیچوم جانیمدن
 
که سالار قلبیمه یوز دغدغه شیطان رجیم
 
آز قالور که من اولام قلزم حیرتده غریق
 
سن یتوش دادیمه ای خالق رحمان و رحیم
 
امتحان عاشقینی جانیله ایلر معشوق
 
ایتمه بو گونده خجالت منی ای رب کریم
 
بار الها منی تیز ایله بو مظلومه فدا
 
قور خورام اولمیا قسمت منه بو فیض عظیم
 
مرحبا باشیمه ای عشق گتوردون گینه شور
 
دو شدی بو ظلمت آرا قلبیمه بیر لمعه نور
 
جانیمی ترک ایلیوب طالب جانان اولدوم
 
دینیده ناقصیدیم یاخشی مسلمان اولدوم
 
یاخشی توکدوم یره بو چولده خس و خاشاکی
 
طالب سرو و گل و سنبل و ریحان اولدوم
 
شکر صد شکر بو میخانیه دوشدی گذریم
 
بیر قدح نوش قیلوب همدم مستان اولدوم
 
من هارا بیله سعادت هارا صد شکر اولا چون
 
ذره دن کمتر یدوم مهر درخشان اولدوم
 
باشیمه وه نه عجب شور گتوردون ای عشق
 
یاندوروب حرقتی مجنون کیمی سوزان اولدوم
 
ایتمرم حوری و غلمانه هوس من اصلا
 
بو دل آرامه که من عاشق نالان اولدوم
 
شمشیرین آسدی بوینونا اشک روانیله
 
گلدی حضوره سویلدی آه و فغانیله
 
درگاهیوه حسین آقا عصیان گتورموشم
 
روی سیاه و دیده گریان گتورموشم
 
بلدوم که لطفو مرحمتون بی شماریدور
 
باعث اودور که جرم فراوان گتور موشم
 
تقصیریمی گذشت ایله سیندرما قلبیمی
 
گور التماسه بیردل نالان گتورموشم
 
قورخوتموشام اشاقلاری چوخدور خجالتیم
 
عفو ایت گلن قلب پشیمان گتورموشم
 
اول صفحه جمال علی اکبره سنی
 
ویرم قسم شفاعته قران گتورموشم
 
بیر اوزگه زاده یوخدی گمانیم جنابوه
 
ایتسن قبول جانیمی قربان گتورموشم
 
بیر مدتی ایلموشم خدمت یزید
 
بو صون دمیمده حقه من ایمان گتورموشم
 
گلدیم یولوندا قانیمه غلطان اولام بوگون
 
بو قامتیمی زینت میدان گتورموشم
 
فرمایش ایتدی شاه شهید ایتمه غم بسی
 
نومید اولمیوبدی بو در گاهیدن کسی
 
او دمده عرض ایلدی حر امام دورانه
 
مرخص ایت منی یوز دوندروم بو میدانه
 
نگاه مرحمتین کیمیای خالصدور
 
حضورینده آقا قوی باتوم قزل قانه
 
ایشتدی بو سوزی فرمایش ایتدی شاه شهید
 
چکل بو مرحله هولناکیدن یانه
 
آخان سو چشملری قاندی گللری یاره
 
نهالی نیزه قدم قویما بو گلستانه
 
قالوبدی اهل و عیلین گوزی یولوندا سنون
 
گل ایمدی خانه عیشین سن ایتمه ویرانه
 
دیدی اماندی منی قووما آستانیندن
 
وگر نه اود وورار آهیم جهان امکانه
 
منم او مور که تحفه گتورموشم بیر جان
 
بسان پای ملخ حضرت سلیمانه
 
همی اوزوم همی قارداش همی ایکی اوغلوم
 
فدا بو خاک ره اهل بیت نالانه
 
قیتدی رزمگهه اذن ایتدی چون حاصل
 
جهیمه تیغیله چوخ کسلر ایلدی واصل
 
چو زخمدار اولوب اول قوم نابکار ایچره
 
بلشدی قانینه میدان کارزار ایچره
 
توکولدی استینه لشکر ز بسکه فوج بفوج
 
که قالدی جسمی اونون گردیله غبار ایچره
 
گون ایسیسینده یاناردی کباب تک جگری
 
گلردی شوره دیردی اوسوز نار ایچره
 
هزار شکر بو عالمده کامیاب اولدوم
 
که حسرتیم داخی یوخدور بو روزگار ایچره
 
بو یاره لر که وورورسوز بو قانلی پیکریمه
 
گل شکفته دی بو گلشن بهار ایچره همیشه
 
وار منیله عشق قامت جانان
 
اونون محبتی واردور بو جان زار ایچره
 
نه گوردی مصعب او دمده اول یل دوران
 
که ایتدی قارداشینی خصم قانینه غلطان
 
اولوب او دمده امام زمانیدن ماذون
 
گلوبدی رزمگهه اولدی مرگینه ممنون
 
او دشمن استه چکوب تیغ ایلیوب حمله
 
ایدوب او دامن هامونی کشته دن مشحون
 
او دم او شیر دلیر استینه هجوم ایتدی
 
سپاه نحس عمر سعد بیدین و مالعون
 
خدنگ و تیر سنانیله ایتدیلر مجروح
 
زبسکه قانی آخوب اولدی غرق لجه خون
 
گلوب برابره حر شهیدین اوغلی علی
 
گوروب بو نوعیله اوضاع چرخی دیگر گون
 
اوآهنین دل اولان خصمه تیغ فولادی
 
او چولده قویمادی سیماب وار صبر سکون
 
توکولدی خون عدو بسکه اولدی رنگا رنگ
 
بسان دامن گلچین او دامن هامون
 
اودا او بزم بلاده ایاقیدن دوشدی
 
که اولدی شوقیله سرمست باده گلگون
 
غلام حر وفادار ایدردی نظاره
 
حباب وار گوروب جام عیش چرخی نگون
 
می شهادتی شوقیله نوش جان ایتدی
 
زهی سعادت جاوید طالع میمون
 
شاعر : مرحوم شکوهی مراغه ای
 
!!! لطفا با نام کانال گنجینه گذشتگان کپی کنید !!!
 
احوالات حر بن ریاحی
 
چون طلوع صبح  عاشورا دمید
 
از حق و باطل  کتابت صف کشید
 
دید  حر کز وضع جیش انگیختن
 
در دو سو کار  است بر خون ریختن
 
از عمر  پرسید کای نام تو ننگ
 
هست گویا با حسینت رای جنگ
 
گفت هان ای حر شد امری چنین
 
جنگ خواهم کرد اکنون  با حسین
 
آن قدر  امروز رانم  جوی خون
 
کز زمین تا حشر خون  جو شد برون
 
حر چو  بشنید  این سخن  زان شور بخت
 
هی بخود  لرزید  چون شاخ درخت
 
پس بخود گفتا  که ای سر گشته حر
 
از پی  باطل  زحق برگشته  حر
 
گفت  سیر خلد و برزخ میکنم
 
عارفانه  طی  برزخ میکنم
 
یک طرف  پیغمبر و یک سو یزید
 
ادخلوها  جفّت  باهل من مزید
 
پس  دو دست  خود  زغم بر سر گرفت
 
فطرتش هم تیغ و قرآن  بر گرفت
 
گفت ای دادار غفار الذنوب
 
کاشف ا لاسرار و ستار العیوب
 
گر دل خاصان تو بشکسته ام
 
باز دل بر عفو  عامت  بسته ام
 
وانگه آمد  تا بنزدیک خیام
 
گفت از حر تو شهِ دین را سلام
 
توبه کردم  لیک توابم توئی
 
عفو خواهم  لیک وهابم توئی
 
گر بخوانی خیمه بر گردون زنم
 
ور برانی  غوطه اندر خون زنم
 
چاکرم از لطف اگر بنوازیم
 
شاکرم از قهر اگر بگذاریم
 
شاه گفت اهلا و سهلا مرحبا
 
گرچه ببریدی ره ظاهر بما
 
بحر کی در انتقام از قطره شد
 
مهر کی در انکسار از  ذره شد
 
گر زتو  نسبت بما سر زد خطا
 
آن خطا اینجا بَدل شد بر عطا
 
کفر اگر باما رود  ایمان شود
 
طاعت ار بی  ما  همی عصیان شود
 
حر چو لطف شاه اندر خویش دید
 
عشق وا پس مانده را در پیش دید
 
گفت چون اول من آزردم  تو را
 
اذن ده تا گردمت اول فدا
 
کز بد این قوم من در خجلتم
 
عزتم دادی  منه در ذلتم
 
شاه فرمودش  توئی مهمان ما
 
میهمان را جاست اندر جان ما
 
پس زشه جست اذن  گفتا خیر باد
 
شد برزم و جیش را  آواز داد
 
کای گروه دون دور از عافیت
 
بی نصیب از محشر و از عاقبت
 
رفته ام گریان و خندان آمدم
 
رفته ام مور و سلیمان  آمدم
 
خالی  از خود گشتم و پر از خدا
 
از همه  بیگانه با حق آشنا
 
این شه لب تشنه کو مهمان ماست
 
از ازل خود میزبان انبیاست
 
این بگفت و تیغ خصم افکن کشید
 
برق تیغ  آتش زیِ خرمن کشید
 
خورد وزد تیغ سبک گرزِ گران
 
رفت و آمد گه کنار و گه میان
 
ناگهانش اسب وی  کردند پی
 
خود پیاده  رزم را  افشرد پی
 
چون فتاد از پشت زین  آن با شکوه
 
گفتی از پشت نسیم افتاد کوه
 
شد همی تیغی به جسمش جایگیر
 
همچو برق اندر دل ابر مطیر
 
بود اورا نیمه جانی  کز امام
 
دید بر بالین خود جانی تمام
 
زیر لب  خندان سوی جنات رفت
 
از صفت بگسست و رو بر ذات رفت
 
طبع (جیحون) حر را چون بنده شد
 
از مقالش  صفحه،  مشک آکنده شد
 
شاعر :  تاج الشعرا جیحون یزدی
 
!!! کپی بدون نام کانال گنجینه گذشتگان حرام است !!!
 
توبه کردن جناب حرّ (ره)
 
شاها بغشله حرّی معاف ائت گُناهدن
 
تقصیر بنده دَندی عطا پادشاهدن
 
ئوز ایتدیقیم خطالریمه نادم اولموشام
 
چوخ یوز ویروب گناه من روسیاهدن
 
اوّل سنی بو چولده بلایه سالان منم
 
یوخسا جسارت اولمازیدی بو سپاهدن
 
چکدیم قلج یوزیوه جهالت یولیله من
 
کسدیم یولون که چخمیشیدیم شاهراهدن
 
قورخوتموشام پیمبرین عزّتلی قزلارین
 
چوخ قورخورام معادیده قهر اِلهدن
 
دوتموشدی خواب غفلت اویاندیم هزار شکر
 
گلدیم که استفاده ایدم انتباهدن
 
یوخ طاقتیم جهنم اودوندا یانام شها
 
ال چکمرم سنون کیمی پشت و پناهدن
 
نومید ایلمه منی ای معدن کرم
 
ایلر کریم عذری قبول عذر خواهدن
 
ایله قبول توبه می ویر رخصت جهاد
 
مأیوس ایلمه منی درگاه شاهدن
 
اوّلده محضرونده گرک قانه من باتام
 
جانیم چخاندا منده چخام اشتباهدن
 
خنجر یاراسی نیزه قلج اوخ جراحتی
 
خوشدور منه یزید ویرن عزّ و جاهدن
 
لطفیله ایله گوشۀ چشمیله بیر نظر
 
گئچسون مقام و مَرتَبَتیم مهر و ماهدن
 
«ذهنی» ده بیله بیر نظره احتیاجی وار
 
مین دردینه دوا اولا تا بیر نگاهدن
 
شاعر : مرحوم ذهنی زاده