موضوعات وبلاگ

ادامه نوشته

اشعارذیل از آخرین سروده های  مرحوم(حسینی سعدی زمان)است  که بعلت فوت او ناتمام مانده است  تضمین از اش

اشعارذیل از آخرین سروده های

مرحوم(حسینی سعدی زمان)است

که بعلت فوت او ناتمام مانده است

تضمین از اشعار (سعدی شیرازی)

نه ساکن میخانه و نه دیرو کنشتیم

نه لایق مسجد نه سزاواربهشتیم

شرمنده زافعال نکوهیده و زشتیم

خرما نتوان خورد ازاین خار که کشتیم

دیبا نتوان کرد ازاین پشم که رشتیم

ازجرم سیه روی بدین موی سپیدیم

شرمنده زکرداربرحی مجیدیم

ازعمربجزغفلت و لغزش نگزیدیم

برلوح معاصی خط عذری نکشیدیم

پهلوی کبائرحسناتی ننوشتیم

گراشک بصرلوث معاصی نزداید

روزی که همه دفتراعمال گشاید

مارا عمل زشت خود افسرده نماید

ما کشته نفسیم و بس آوخ که براید

ازما بقیامت که چرا نفس نکشتیم

افسوس گلستان جوانی که خزان گشت

ازقافله ماندیم بپا آبله دردشت

افسوس زخیرات تهی همچو نگون طشت

افسوس براین عمرگرانمایه که بگذشت

ما ازسر تقصیرو خطا درنگذشتیم

قومی است که شب تا بسحربا دل و رغبت

مشغول به ذکرند و مناجات و اطاعت

نه درپی خوابند نه آسایش و راحت

ایشان چوملخ  درپس زانوی ریاضت

ما مورمیان بسته دوان بردرو دشتیم

 

اشعارذیل از آخرین سروده های  مرحوم(حسینی سعدی زمان)است  که بعلت فوت او ناتمام مانده است  تضمین از اش

اشعارذیل از آخرین سروده های

مرحوم(حسینی سعدی زمان)است

که بعلت فوت او ناتمام مانده است

تضمین از اشعار (سعدی شیرازی)

نه ساکن میخانه و نه دیرو کنشتیم

نه لایق مسجد نه سزاواربهشتیم

شرمنده زافعال نکوهیده و زشتیم

خرما نتوان خورد ازاین خار که کشتیم

دیبا نتوان کرد ازاین پشم که رشتیم

ازجرم سیه روی بدین موی سپیدیم

شرمنده زکرداربرحی مجیدیم

ازعمربجزغفلت و لغزش نگزیدیم

برلوح معاصی خط عذری نکشیدیم

پهلوی کبائرحسناتی ننوشتیم

گراشک بصرلوث معاصی نزداید

روزی که همه دفتراعمال گشاید

مارا عمل زشت خود افسرده نماید

ما کشته نفسیم و بس آوخ که براید

ازما بقیامت که چرا نفس نکشتیم

افسوس گلستان جوانی که خزان گشت

ازقافله ماندیم بپا آبله دردشت

افسوس زخیرات تهی همچو نگون طشت

افسوس براین عمرگرانمایه که بگذشت

ما ازسر تقصیرو خطا درنگذشتیم

قومی است که شب تا بسحربا دل و رغبت

مشغول به ذکرند و مناجات و اطاعت

نه درپی خوابند نه آسایش و راحت

ایشان چوملخ  درپس زانوی ریاضت

ما مورمیان بسته دوان بردرو دشتیم

اشعارذیل از آخرین سروده های  مرحوم(حسینی سعدی زمان)است  که بعلت فوت او ناتمام مانده است  تضمین از اش

اشعارذیل از آخرین سروده های

مرحوم(حسینی سعدی زمان)است

که بعلت فوت او ناتمام مانده است

تضمین از اشعار (سعدی شیرازی)

نه ساکن میخانه و نه دیرو کنشتیم

نه لایق مسجد نه سزاواربهشتیم

شرمنده زافعال نکوهیده و زشتیم

خرما نتوان خورد ازاین خار که کشتیم

دیبا نتوان کرد ازاین پشم که رشتیم

ازجرم سیه روی بدین موی سپیدیم

شرمنده زکرداربرحی مجیدیم

ازعمربجزغفلت و لغزش نگزیدیم

برلوح معاصی خط عذری نکشیدیم

پهلوی کبائرحسناتی ننوشتیم

گراشک بصرلوث معاصی نزداید

روزی که همه دفتراعمال گشاید

مارا عمل زشت خود افسرده نماید

ما کشته نفسیم و بس آوخ که براید

ازما بقیامت که چرا نفس نکشتیم

افسوس گلستان جوانی که خزان گشت

ازقافله ماندیم بپا آبله دردشت

افسوس زخیرات تهی همچو نگون طشت

افسوس براین عمرگرانمایه که بگذشت

ما ازسر تقصیرو خطا درنگذشتیم

قومی است که شب تا بسحربا دل و رغبت

مشغول به ذکرند و مناجات و اطاعت

نه درپی خوابند نه آسایش و راحت

ایشان چوملخ  درپس زانوی ریاضت

ما مورمیان بسته دوان بردرو دشتیم

اشعارذیل از آخرین سروده های  مرحوم(حسینی سعدی زمان)است  که بعلت فوت او ناتمام مانده است  تضمین از اش

اشعارذیل از آخرین سروده های

مرحوم(حسینی سعدی زمان)است

که بعلت فوت او ناتمام مانده است

تضمین از اشعار (سعدی شیرازی)

نه ساکن میخانه و نه دیرو کنشتیم

نه لایق مسجد نه سزاواربهشتیم

شرمنده زافعال نکوهیده و زشتیم

خرما نتوان خورد ازاین خار که کشتیم

دیبا نتوان کرد ازاین پشم که رشتیم

ازجرم سیه روی بدین موی سپیدیم

شرمنده زکرداربرحی مجیدیم

ازعمربجزغفلت و لغزش نگزیدیم

برلوح معاصی خط عذری نکشیدیم

پهلوی کبائرحسناتی ننوشتیم

گراشک بصرلوث معاصی نزداید

روزی که همه دفتراعمال گشاید

مارا عمل زشت خود افسرده نماید

ما کشته نفسیم و بس آوخ که براید

ازما بقیامت که چرا نفس نکشتیم

افسوس گلستان جوانی که خزان گشت

ازقافله ماندیم بپا آبله دردشت

افسوس زخیرات تهی همچو نگون طشت

افسوس براین عمرگرانمایه که بگذشت

ما ازسر تقصیرو خطا درنگذشتیم

قومی است که شب تا بسحربا دل و رغبت

مشغول به ذکرند و مناجات و اطاعت

نه درپی خوابند نه آسایش و راحت

ایشان چوملخ  درپس زانوی ریاضت

ما مورمیان بسته دوان بردرو دشتیم

غزل

غزل

ساقیا در ساغر آمد جلوه ای از فال تو

مِی کشان سرمست شد از ساغر اقبال تو

میکشان را وجه مِی از مال مردم کی رواست؟

میگساران مِی خورند از دولت و از مال تو

سیرتت را صورتت چون زلف  ساتر گشته است

نقطهء بینش مرا آمد سواد خال تو

حمدلله زردرویی را نبیند سرخوشان

سرخ روی عالمند از ساتکین آل تو

در سماوات بقا ظلّ افکنی ها کرده است

آن که را بر سر فتاده سایهء شهبال تو

بس شهنشاهان پنهان در میان مردمند

کامده در بندگیّ ِ خیمهء ابدال تو

از مقامات محبّت کی بیابد آگهی

آنکه را در دل نباشد یک خبر از حال تو

آنکه منکر گشته بر نوح نبیّ و عمر او

دیده بگشاید ببیند عمر ماه و سال تو

وصل رویت را نوید آورده ام بر مردمان

کز فراقت عالمی پر شد ز قیل و قال تو

ماه کنعان گر ببیند حسن بیچون ترا

آینه داری کند بر جلوهء اجلال تو

خون خلقی گر بریزی کس نگیرد دست تو

کان رخ ایزدمثالت وجهِ استدلال تو

ای سلیمان زمان ای زینت تاج و نگین

بیخ دیوان کنده باد از دست استیصال تو

شاعر : مختار وطن پرست (نگین)

منبع : کانال اشعار نگین

غزل

غزل

خوش آنکه ازدو جهان گوشه غمی دارد

همیشه سر بگریبان ماتمی دارد

دریده چشم دلم درهوای دلداری

مسیح دیده به دیدار مریمی دارد

بگو طبیب مداوای درد ما نکند

که درد سینه ما ویژه مرهمی دارد

نمیروم پی حاتم بپاس بخشش او

که سفره دل ما خویش  حاتمی دارد

حسین –نام تو درزمانه پا برجاست

حریم سینه ما هم محرمی دارد

بیاد ماتم جانسوز توست درگلشن

به برگ  خویش اگرلاله شبنمی دارد

تمام عالمیان بسته محبت تست

یقین که عالم عشق تو عالمی دارد

بنام تو نگهم عاشقانه  گل ریزد

بدیده منظر عیش فراهمی دارد

ستاره ها زدو چشم(صدیق)می ریزد

چراغ ماتم جان بزم خرمی دارد

شاعر : مرحوم محمد صدیق تبریزی

!!!لطفا با نام کانال گنجینه گذشتگان کپی کنید!!!

غزل  با قافله شوق

غزل

با قافله شوق

در دیر مغان موحد شیدایی

سرمت و خراب ساغر مینایی

آشفته زلف خم خم مغبچگان

دلداده حسن قامت رعنایی

بی ساقی و بی شراب و بی میخانه

مدهوش جمال حضرت دانایی

گفتم چه بود چاره هجران؟ فرمود

گر طالب وصل یار مه سیمایی

با قافله شوق سفر باید کرد

از وادی اندیشه گذر باید کرد

گفتم به خرد راه جنون می پویم

در هر نفسی رضای او می جویم

ذرات جهان خدا خدا می گویند

من نیز ز دل خدا خدا می گویم

گفتی به چمن از چه خرابی ای دل؟

از هر گل نو شمیم او می بویم

جویای حقیقت اید اگر از دل و جان

ای زنده دلان ز جان و دل می گویم

با قافله شوق سفر باید کرد

از وادی اندیشه گذر باید کرد

از جلوه روی ماه تو حیرانیم

مشتاق رخ چو مصحف تابانیم

تو آب حیات حیطه فرهنگی

ما تشنه علم و فضل بی پایانیم

استاد سخن تویی و ما دانشجو

امروز همه به خوان تو مهمانیم

عمریست که در طریقت دانایی

شاگرد توایم و بی گمان می دانیم

با قافله شوق سفر باید کرد

از وادی اندیشه گذر باید کرد

در علم و هنر نابغه دورانی

تاریخ نگار کشور ایرانی

از دولت فضل و حکمت و اندیشه

دانشور دانشکده عرفانی

توصیف تو در سخن کجا می گنجد؟

تو بنده پاک حضرت سبحانی

ذرات جهان جمله ز جان می گویند

ای شمس شناس مهربان، می دانی

با قافله شوق سفر باید کرد

از وادی اندیشه گذر باید کرد

ای آنکه ز عرفان و ادب لبریزی

چون شمس پرنده مفخر تبریزی

مشتاق خدا، موحدی در توحید

زان غبطه عاشقان شورانگیزی

در محفل عالمان ادیبی فاضل

با منطق خود عشق به عقل آمیزی

از لطف خدا در این نکوداشت ز جان

گویند همه چو فانی تبریزی

با قافله شوق سفر باید کرد

از وادی اندیشه گذر باید کرد

شاعر : استاد فانی تبریزی

منبع : کانال اشعار استاد فانی تبریزی

در مدح حضرت معصومه (سلام الله)

در مدح حضرت معصومه (سلام الله)

به ديوار و در اين بيت توحيد

فروغ عترت و قرآن توان ديد

بود اين بارگاه خلد آذين

حريم دخت هفتم خسرو دين

مزار حضرت معصومه اينجاست

رضا را خواهر مظلومه اينجاست

چو اينجا شد چراغ عشق روشن

به دلها اين حرم شد پرتو افكن

بُوَد اين درگه از ابواب رحمت

در باغى است از باغ جنّت

كه اشك عاشقان شد جويبارش

نمى گردد خزان هرگز بهارش

تو اى زائر به تعظيم شعائر

ببوس اين درگه پر نور وطاهر

بيا اينجا به اشك خود وضو كن

بيا جان خود اينجا شست و شو كن

بپا خيز و بخوان اذن دُخولش

اجازت از خداگير ورسولش

به اذن حيدر و زهراى اطهر

به اذن يازده معصوم ديگر

قدم چون مى نهى داخل از اين در

بگو بسم اللّه و اللّه اكبر

زند چون حلقه براين درگدائى

به گوش جان او آيد ندائى

كه: اى سائل! دعايت مستجاب است

محبّ آل عصمت، كامياب است

بخواه از رحمت حق هرچه خواهى

كه بى حدّ است الطاف الهى

«حسانا»، قم كه دارُالمؤمنين است

در ِباغ بهشت اندر زمين است.

شاعر : حبیب الله چایچیان  (حسان)

!!! لطفا با نام کانال مدح و مرثیه کپی کنید !!!

ادامه نوشته

مرغ پرشکسته  قطعه ازمرحوم استاد شهریار به  مرحوم کلامی تبریزی

مرغ پرشکسته

قطعه ازمرحوم استاد شهریار به  مرحوم کلامی تبریزی

آمدسلام دوست به سروقتم و مرا

ازبی دلی مجال جواب سلام نیست

سخت آن تنورطبع سخن پخته میکند

مارا به چنته جزسخنی سست و خام نیست

طبع(بدایعی)است که با لطف نظم او

جزدرصف بدایع سعدی نظام نیست

درنظم خوشه پرن آن انتظام نه

با سجع قمری چمن آن انسجام نیست

استادفن و ساعت و شعراست موسیقی

وین هرسه جز به سازطبیعت تمام نیست

ساعت چنان تراز که خورشید و ماه را

آنچا مقام عقربک صبح و شام نیست

نقشش حلال باد چه نقاش مو شکاف

کزکاکل قلم سرمویی حرام نیست

کلک هنربرآن خط فرمان نهاده سر

آری بخدمت تو قلم جزغلام نیست

من صائبی شدم که به تبریز آمده ست

افسوس هم زبان عزیزم همام نیست

ازدست داده ام به هوایت عنان شوق

تا چون کنم به توسن  بختی که رام نیست

طبعم عقاب کوه نشین است و خودمرا

چون جوجه مرغ رخصت یک پشت بام نیست

ما خود بدام بستهی اعصاب خسته ایم

مرغیم پرشکسته و حاجت به دام نیست

عمریست تا مقیم اقالیم عزلتیم

مارا هوای منصب و جاه و مقام نیست

جزصبرو سوختن نبودسهم عاشقان

عشق است بی شکنجه ای هجران تمام نیست

ای دل مقام قرب به هرکس نمی دهند

کافرمقیم روضه دارالسلام نیست

جاوید باد کام عزیزان به جام وصل

مارا به غیرزهرجدائی به جام نیست

انجام بد به عمر خوش آغاز میدهند

دیباچه ها همیشه به حسن الختام نیست

نسج قماش عمرعجب بی دوام بود

دردا که هیچ نقش جهان بردوام نیست

ازمن به نامه تو بسی نام میرود

اما نصیب قرعه دولت  به نام نیست

نام آوران نشانه تیرحوادثند

آنجا که ننگ و نام بود بخت و کام نیست

ما وزن شعرو قافیه بی قواره ایم

خوددرقصیده ای که به میل و مرام نیست

ازصرف جیب خانقهان خاصه خرجی است

دربارگاه مرشد ما بارعام نیست

بی مشتری است غرفه دردی کشان وقت

دیگربه کوی میکده آن ازدحام نیست

چون شد که نافه های ختن بو نمی کنند

گرخوددماغ ذوق و خرد را زکام نیست

این جنگ با خداست که روزی کند خدای

روزی که ذوالفقارعلی در نیام نیست

آری به زخم تیغ و سنان التیام هست

اما به زخم تیغ زبان التیام نیست

نامت (بدایعی)و (کلامی)تخلصت

مارا کدام هست که گویم کدام نیست

پیچیده به به شعرتو طومار(شهریار)

آری به لطف طبع (کلامی) کلام نیست

شاعر : استاد شهریار

!!!لطفا با نام کانال گنجینه گذشتگان کپی کنید!!!