فراز و نشیب

بقای حق بقا را می شناسم

ز یبقی' خود فنا را می شناسم

مرا مسحور فرموده نگارم

گهی فرزانه گه دیوانه وارم

طبیبم گه گهی بیمار یارم

من آن درد آشنا را می شناسم

گهی مخدوم و گه در خدمت پیر

گهی نائی گهی در نای شبگیر

گهی شیر و گهی در پنجۀ شیر

گهی حنجر گهی خنجر گهی تیر

گهی آزاد گه دربند زنجیر

که چون شیرخدا را میشناسم

گهی مسجد گهی میخانه هستم

گهی کعبه گهی بتخانه هستم

گهی هشیار گهی مستانه هستم

گهی عاقل گهی دیوانه هستم

گهی باده گهی پیمانه هستم

گهی شمع و گهی پروانه هستم

علی (ع) را عاشق فرزانه هستم

فقط شاه ولا را می شناسم

گهی در جلوه گه در جلوه گاهم

گهی منصور گه نصرت پناهم

گهی شیخ طریق خانقاهم

گهی ناظر گهی زیر نگاهم

گهی با نور سرخ و گه سیاهم

گهی بی تاج و گاهی کج کلاهم

گهی در تلّ و گه در قتلگاهم

گهی با آب اندر خیمه گاهم

حسین بن علی (ع) فرمود شاهم

شهنشاهم گدا را می شناسم

قِدم اندر فراسوی حسین ست

بهشت جاودان کوی حسین ست

فلک حیران یاهوی حسین ست

ملائک مرغ کوکوی حسین ست

دلم مست هیاهوی حسین ست

رسل واماندۀ خوی حسین ست

شمیم فاطمه (س) بوی حسین ست

نماز دائمم روی حسین ست

دلم دربند گیسوی حسین ست

کمند عاشقان موی حسین ست

سرشک دیده داروی حسین ست

مریضم گر دوا را می شناسم

صفای عزت اعلی' حسین ست

لقای صاحب الاسما حسین ست

به عالم در دل اشیا حسین ست

جمیلُ الخلق مافیها حسین ست

ازل را لؤلؤ  لالا حسین ست

ابد را کنز مخفیّا حسین ست

همی پیدا و ناپیدا حسین ست

محمّد (ص) را دل شیدا حسین ست

دل مولی' دل مولی' حسین ست

گل زهرا گل زهرا حسین ست

حسن را روح روح افزا حسین ست

روان زینب کبری حسین ست

دلم را دیدۀ بینا حسین ست

فروغ دیده هارا می شناسم

 عوالم آینه بند جمالش

ملائک در تحیّر از کمالش

محمّد (ص) مرحبا گوی مقالش

سیه مویش به پشت سر بلالش

چه غوغا می کند سحر حلالش

سیه نقطه به خلقت خدّ و خالش

عبارتهای ثقلینی خیالش

حقیقت عین عین عین حالش

کمند دلبران بند عقالش

همی مستور ذات بی مثالش

طریق اهل دل صلح و قتالش

سیه مستی بوَد عین معالش

مبارک نام او سِتر و سدالش

چنین فرمود: بر بنت الجلالش

مخور غم خونبها را می شناسم 

به سر عمّامه اش پیغمبری بود

عبا از حُلّه های دلبری بود

قبا از تحفه های داوری بود 

اِزارش را خطوط احمری بود

کمربندش مطلاّ قیصری بود

همی نعلین و رُمحش شبّری بود

مدوّر اسپرش هم جعفری بود

کمانش از عموی صفدری بود

ز داوودش زره چون چنبری بود

نشان طاس کلاهش سروری بود

سوار ذوالجناح احوری بود

رکاب ذوالجناحش اخضری بود

لجام اسب عشقش خواهری بود

لباسش یادگار مادری بود

بدستش ذوالفقار حیدری بود

به انگشتش عقیق انگشتری بود

بیا زینب بما حق مشتری بود

ار آن لا و بلا را می شناسم

حسین بن علی (ع) حق را مصوّر

به صورت صور معنای پیمبر

به هیکل مرتضی را عین و مظهر

به معنی مظهر زهرای اطهر

به قد قامت بسان قدّ شبّر

به کثرت نهری از انهار کوثر

عوالم از جمال او منوّر

به کنز مختفی تابنده گوهر

به دریا و به خشکی صائم الدّهر

حکیم سرّ کلّ چار دفتر

شه اقلیم عشق و فقر حیدر

مسیحا را دَمش کبریت احمر

کریم النّاس حق فی البرّ و البحر

در او اسماء حسنی رسم مُضمر

ز عقل سرخ او سرخ عالم ذر

در او انوار سینا صد برابر

شمیم جانفزایش روح پرور

دلش مملوّ عشق حیّ داور

هزاران مرحبا الله اکبر

شه کربوبلا را می شناسم

میان عرصه گه تا گشت طالع

به کیوان شد از او انوار ساطع

رُخش آئینۀ انوار صانع

منوّر مصدر اسماء جامع

حسین بن علی (ع) برهان قاطع 

جبین انورش چون ماه لامع

مگر شمس و قمر شد در طوالع

عجب نور و عجب نور مطالع

قمر ساجد بر او خورشید راکع

نجوم کهکشان را نور قانع

به فرمانش همه ذرّات سامع

به پیش پای او شد کعبه خاضع

مسیحا آمد از اسپهر رابع

ملک خندان از او در چرخ بایع

به لاهوت این سخن گردید شایع

خدا اندر زمین کرده بدایع

که اینگونه مشوّش شد طبایع

به رؤیت جسم خود را کرده مانع

بسان تیغ در وی جرم مایع

چنین فرمود سلطان سوابع

خدای بی خدا را می شناسم

به فرمود آن یگانه میر اسعد

که ای لشکر منم نور مجرّد

منم سیّد منم سرور مُقلّد

عوالم را منم امروز سرمد

منم گنجینۀ اسرار ایزد

منم واقف به سرّ اُمّ و اَب جد

منم بسم خدای حقّ را مد

منم کعبه منم ساجد به مسجد

منم مشکات نور میم احمد

خداوند احد را بهترین عبد

منم معنی منم صور مُسدّد

همه عالم نود باشد منم صد

دیار ماریه ماراست  مرصد

نباشد عشق ما را حدّ و ابعد

بود زینب به عشقم حدّ و سرحد

منم محرم به سرّ حقّ اشهد

کنار علقمه ماراست مشهد

منم ماجد منم منجیّ و امجد

بود بی عشق ما عشق همه رد

دل اهل ولا ماراست مرقد

منم عاشق مرا عشقست بی حد

چه داند عشق ما را قالب دد

منم من زادۀ احمد محمّد(ص)

بلا اندر بلا را می شناسم

منم کان وفا کان شجاعت

منم میر ولا شاه ولایت

من کان حلاوت کان رحمت

منم من  واقف سرّ بدایت

منم من محرم نور نهایت

منم من مشعل حقّ هدایت

منم سر حلقۀ اهل فتوّت

منم ساقیّ بزم اهل وحدت

منم من جلوۀ انوار خلوت

منم من غیرت ارباب غیرت

منم من مصدر نور هویّت

منم من معنی انوار خلقت

منم نور سیاه اهل همّت

منم من دیدۀ اهل بصیرت

منم گلواژۀ  قاموس عزّت

ز من باشد به سقّایم سقایت

منم من گوهر سرخ نبوّت

منم من صاحب فرّ امامت

منم من معنی معنای هیبت

منم من مجری حکم شریعت

منم من مرشد اهل طریقت

بوَد احوال من عین حقیقت

منم مانع به حکم بربریّت

امام المشرقین حاکمیّت

منم آگه به سرّ آدمیت

امامم قلب ها را می شناسم

کشیده تیغ بر اشرار می زد

مثال احمد مختار می زد

بسان حیدر کرار می زد

کانّه جعفر طیار می زد 

چو عبّاس وفا کردار می زد

شراره بر دل کفّار می زد

یکی را داغ دل بسیار می زد

یکی را شعلۀ قهّار می زد

یکی را تیغ آتشبار می زد

یکی را رُمح چون سردار می زد

یکی را برق تیغش زار می زد

یکی را مرکبش چون مار می زد

یکی را ضرب سنگین بار می زد

یکی را شعله های نار می زد 

یکی را شعله با گفتار می زد

یکی را آتشین افسار می زد

یکی را بر زمینش خوار می زد

یکی را تیغ با معیار می زد

به یاد زخمی مسمار می زد

دم از ظلم در و دیوار می زد

به هر ضربت می گلنار می زد

صراحی از کف دلدار می زد

دو صد ساغر ز دست یار می زد

ورا کرکس وشان منقار می زد

دل دلدار را اغیار می زد

خدنگش قوم حیله کار می زد

جبینش سنگ قوم خوار می زد

خدا قوم دغا را می شناسم

ز تیر حرمله شور و شر افتاد

ز زخمش لرزه در بحر و بر افتاد

ز عرش زین خدای اکبر افتاد

تزلزل ها به عرش داور  افتاد

عمامه از سر پیغمبر افتاد

به محراب عبادت حیدر افتاد

ز ناله فاطمه از پا در افتاد

که گوئی فاطمه پشت در افتاد

به خیمه زینب دیده تر افتاد

ز فرق روح قدسی افسر افتاد

ز فطرس ها توان شهپر افتاد

به خیمه لرزه نعش اکبر افتاد

تزلزل بر امیر لشکر افتاد

فغان و ناله حلق اصغر افتاد

کواکب از سپهر اخضر افتاد

همی سیارگان از محور افتاد

مسیحا در فلک خیره سر افتاد

قضا اندر سرای ششدر افتاد

قدر مبهوت و حیران و کر افتاد

مگر طرح قیام محشر افتاد

حسین بن علی (ع) در احفر افتاد

گل صد برگ زهرا پرپر افتاد

به بحر بی نهایت گوهر افتاد

سر یحیی مگر طشت زر افتاد

در آغوش نگارش دلبر افتاد

به دست شمر بی دین خنجر افتاد

به زیر تیغ عطشان حنجر افتاد

ره زینب به مقتل مضطر افتاد

مگو از فرق زینب معجر افناد

عزیز مرتضی را می شناسم

دوستان همان طوری که ملاحظه فرمودید

در این نظم استاد شبگیر تبریزی در صنعتی بدیع الفاظ ولغات و

ابیات را همچو موم در قالبی زیبا ریخته است نامی که بر

 آن نهاده ( فراز و نشیب)  است .

در این صنعت بعد از شاه بیت ، تعداد بندهای این منظومه

 به ترتیب از چهار مصراع آغاز و در بندهای بعدی

به ترتیب اعداد زوج در هر بند افزایش می یابد و

 تا سی مصراع رسیده منظومه به نیمه می رسد واز

 بند سی ام به ترتیب افزایش ، تعداد مصراع ها

کاهش یافته و در بند ماقبل پایانی به چهار مصراع می رسد

و با بیتی که متضمن تخلص سراینده است

به پایان می رسد .و آن این بیت می باشد.

در این میخانه با ، را می شناسم

فقط شبگیرها را میشناسم

سروده شده در دوم محرم الحرام یک هزار و جهارصد و بیست و سه هجری قمری . 

دوستان لطفا بقیه شعر را در کتاب نقطۀ احمریه ملاحظه فرمائید .

منبع کانال استاد شبگیر تبریزی