واعظی نیک سیر پاک گهر نادره گو
گفت بر منبر و من بنده شنیدم از او

قصه غصه فزاعیش زدا حادثه جو
نقل سازم غفر الله به لی و لهو

نوجوانی ز نصاری که پی قوم دغا
بود جراح و روان گشت سوی کرببلا

چه شد از ناوک کین زلزله در عرش برین
شد ز زین زمین سرور دین نور مبین

گشت در خون خدا نور هدی پرده نشین
تشنه شه وز دو طرف موج زنان ماه معین

کره آتش از آهش کره خاک شده
سوزش آه وی از خاک بر افلاک شده

پسر سعد کسی خواست فرستد بر او
تا جدا سازد از پیکر انور سر او

سر جدا سازد و در خون فکند پیکر او
طاعتش را نپذیرفت کس از لشگر او

که جگر بند نبی سید بطحاست حسین
نورچشم علی و زاده زهراست حسین

قوم گفتند جوانی ز نصاری با ماست
خاج و زنار و چلیپا و کلیسا با ماست

مسلم ار نیست چه اندیشه که ترسا با ماست
نیست جراح که طراح مواسا با ماست

بطلب خدمت از او تا که وی انجام دهد
گام در گام بناکام تو را کام دهد

آن کهن پیر چه آن تازه جوان را طلبید
خنجری داد و روان کرد سوی شاه شهید

که بگیر و بستان سر ز شه وزر ز یزید
آن جوان میشد و میکرد بخود گفت و شنید

کز چه این ظلم تمنا و تقاضای من است
این قبا دوخته بهر چه ببالای من است

گفت با خود مگر این غمزده مهمان نبود
یا که مهمان بود و با لب عطشان نبود

یا که عطشان بود او چونکه مسلمان نبود
یا مسلمان بود و تابع قرآن نبود

ور بود تابع قرآن چه گناه است او را
بیگناه است نه یاور نه سپاه است او را

اگر این تشنه لب از خیل نصارا باشد
راهب دیری و قسیس کلیسا باشد

کشتنش ظلم بآئین مسیحا باشد
ترسم آنست که لب تشنه و ترسا باشد

بر نص افکند ز سر گفت بر این سر عجیب
کاش رهبر شودم همت ز نار و صلیب

جذبه شوق کشاندش سوی میخانه وصل
گشت سر مست بمیخانه ز پیمانه وصل

چون ز پیمانه وصل آمد مستانه وصل
زد قدم سر خوش و مستانه بکاشانه وصل

ره ز کاشانه وصلش بسوی عرش کشید
عرش را ناله مستانه اش از فرش رسید

الغرض آمد و بنمود سوی شاه نگاه
ز نگاهی بسوی خویش کشانیدش شاه

دید کان جان جهان صیرنا الله فداه
اوفتاده است چه ماهی بیم خون بشناه
 
گفت کی سرو سرافراز ز بستان که ای
گل پژمرده آیا ز گلستان که ای

بحق کعبه و اقصی و به بیت المعمور
بحق جمع واضحی و بروز عاشور

هم بتوریة و بفرقان و بانجیل و زبور
بحق کرببلا و نجف و وادی طور

که بگو حالت و در ظلمت جهلم مگذار
چون ندادند جوابیش فزون کرد اصرار

بحق بوالبشر و نوح و شعیب و ایوب
بسلیمان و بداود و به خلیل و یعقوب

بحق یوشع و شعیا و شموئیل غضوب
خضر و اسکندر و موسای معر از عیوب

بکلیسا و بعیسا و بحق مریم
باقانیم ثلث وارم و بیت و حرم

بحق حر دلاور بحبیب و مسلم
عابس و حنظله و شوذب و عون و هاشم

وهب و جعفر و عثمان و زهیر و سالم
بحق سینه پامال جناب قاسم

بهمان حلق که چاک از ستم حرمله شد
برضیعیکه ز قتلش بجهان زلزله شد

بهمان نوح که گشتش شط خون فلک نجات
بهمان خضر که محروم شد از آب حیات

بهمان دست که افتاد ز تن نزد فرات
بهمان فرق که افکند عمودش ز ثبات
 
قوم گفتند که فرزند شه ناس بود
نام نامیش ابوالفضل العباس بود

#مدرس_اصفهانی

التماس دعای فرج